نقد فیلم یک آدم خوب (A Good Person) | بهای رستگاری

نقد فیلم یک آدم خوب (A Good Person) | بهای رستگاری
A Good Person، فیلمی شخصیتمحور با بازی مورگان فریمن و فلورنس پیو، داستانی دربارهی از دست دادن و رستگاری است. این فیلم ایدهای عمیق، قابل دسترس و ملموس دارد که متاسفانه با یک کارگردانی ضعیف از بین رفته است.
فیلم یک آدم خوب، قصهای ساده، آرام و راحت دربارهی رنجها و جداییها است. فیلم پیرنگ چندان پیچیدهای ندارد، دیدناش سخت نیست اما ممکن است تا حدی احساسات مخاطب را جریحهدار کند. اگر سختگیر باشیم یک آدم خوب، باید اثری عمیق و پرتبوتاب میبود چراکه ایدههایش گنجایش خلق جهانی عمیق را دارند. این فیلم شاید با خاطرات و زندگیهای بسیاری از آدمها همخوانی داشته باشد، زندگیهایی که روزی فروپاشیدهاند، تیره شدهاند، آدمهایش خودشان را باختهاند اما سرانجام تنها راه رهایی را در دوباره زندگی کردن یافتهاند.
A Good Person را فیلمی تلخ و شیرین در نظر میگیریم، فیلمی که همان اندازه برای شخصیتهایش ناامیدی میآفریند به همان اندازه نیز امید میبخشد. یک آدم خوب هم تراژدی آفریده و هم مخاطب را درگیر شادی پس از سعادت میکند. مورگان فریمن این قصه در نقش پدربزرگی ظاهر شده که همهی گذشتهاش را از دست داده و حالا باید به کمک کسانی بیاید که چیزی برای از دست دادن ندارند. او در این قصه همیشگی خودش را فراموش میکند و همانند نقشی که دارد سردرگم است و نمیتواند آن تصویر لازمه را از خود بهنمایش درآورد. ضعفی که همهاش متوجه نوع کارگردانی است و عدم وجود تمرکز فیلمساز است.
در ادامه بخشهایی از داستان فیلم مشخص میشود
با جشن نامزدی آلیسون، آنهم وقتی که پشت پیانو نشسته وارد قصه میشویم. او خوشحال است، آواز میخواند و از اینکه عشق زندگیاش ناتان را یافته سرازپا نمیشناسد. زرقوبرق و آرامش پلانهای ابتدایی فیلم میگیردمان، غافل از اینکه پیرنگ بحرانی دراماتیک برای این خوشحالیها ترتیب داده است. فیلم بعد از نمایش بهشت آلیسون ما را بهوسیلهی یک تصادف به جهنمی پرتبوتاب پرتاب میکند. آلیسون در بیمارستان به هوش میآید آنهم در شرایطی که سایر سرنشینان مردهاند. قصه به یک سال بعد از این اتفاق میرود، آلیسون درمانده و مضطرب مشغول کوتاه کردن موهایش است.
فیلم یک آدم خوب داستانی از فروپاشی یک بهشت است، بهشتی که در یک روز ناپدید میشود و حالا قهرمان قصه با احساسات پارادوکسیکالاش، مجبور به ادامهی زندگی است
چهرهی آلیسون تغییر کرده، لباسهایش نامرتب و بیروحاند، نامزداش را ترک کرده و حالا برای پیدا کردن قرصهایی که بهشان اعتیاد دارد، دچار مشکل شده است. فیلم با خلق تصادفی مرگبار، موقعیتهایی جدید برای کارکترهایش میچیند و آنها را با شرایط تازهای که برایشان پیش آمده، در قصهای دردناک به حرکت درمیآورد. فیلم داستانی از فروپاشی یک بهشت است، بهشتی که در یک روز ناپدید میشود و حالا قهرمان قصه با احساسات پارادوکسیکالاش، مجبور به ادامهی زندگی است. ایدهی مرکزی فیلم حول ترومایی که شخصیتهای داستان درگیرش هستند، میچرخد. همهی آدمهای این قصه آسیب دیدهاند، نابود شدهاند و آنقدر ضعیفاند که نمیتوانند به یکدیگر کمک کنند.
قصهی این فروپاشی روی شخصیت آلیسون فوکوسکشی میکند. او وقتی که کودک بوده توسط پدرش ترک میشود و حالا نیز دستبهگریبان بحرانی بزرگ است. این شخصیت دلایلی کافی برای خودکشی دارد، هم زندگی شخصیاش نابود شده و هم بیپول است و بیکار. یک نابودی تمامعیار که شاید هرکسی از پساش برنیاید. از لایهی ابتدایی فیلم یعنی تروما که رد شویم به ایدههای گناه و رستگاری میرسیم. کارکترهای درگیر این ورطه همگی در مسیر رشدی که پیرنگ برایشان ترتیب داده ناچاراند به رستگاری برسند و به جبران آنچه که بر دیگران و خود روا داشتهاند، برآیند.
آلیسون در مسیر گناه و رستگاری با دنیل پدر نامزداش روبهرو میشود. آنها یکدیگر را در جلسات معتادان ملاقات میکنند، هردویشان به یک درد مبتلا هستند، کارهای جبرانناپذیری انجام دادهاند و حالا بهخاطر این همه اتفاقات بد سرگرداناند. ایدههای A Good Person، هرچند که تکراری اند اما بواسطهی هویت روانشناختیشان در ابتدا تصویری خوب از خود نشان میدهند اما وقتی که از آنها عبور میکنیم و به دل پیرنگ میزنیم، چیز زیادی به جز یک سری اتفاقات ملودرام دستگیرمان نمیشود. درواقع یک آدم خوب، فیلمی با کشمکشهای درونی است که بحرانهایش معلول اتفاقهاییاند که از روان کارکترهای درگیر ماجرا آمدهاند. مخاطب در مواجه با چنین شرایطی ترجیح میدهد که فیلم از دریچهی عمیقتری به واکاوی ایدههایش برسد.
فیلم یک آدم خوب، فیلمی با کشمکشهای درونی است که بحرانهایش معلول اتفاقهاییاند که از روان کارکترهای درگیر ماجرا برآمدهاند
شیمی بین آلیسون و دنیل بسیار سطحی و رو کار میکند، هر دوی آنها ناخواسته آسیب رسانده و آسیب دیدهاند اما دقیقا معلوم نیست که رابطهی بینشان بهدنبال چهچیزی است و چگونه کار میکند؟ دنیل نسبت به آلیسون چه حسی دارد؟ و آلیسون آیا درصدد جبران است یا تنها میخواهد حس گناه خود را تقلیل دهد و حس رستگاری را تجربه کند. دنیل نیز پرداختی مشابه آلیسون دارد او در گذشته و در مستی پردهی گوش ناتان را پاره میکند و پسرش را از خود میراند. حال فیلمساز فرصتی را برای رستگاری او خلق میکند، زمانیکه دنیل باید با نگهداری از نوهاش به جبران گذشته برآید اما مشکل همینجاست این کارکتر برخلاف ایدهاش پرداخت شده و نمیتواند تصویر رستگاری را بهنمایش درآورد.
ایدهی دیگر این قصه که فیلم رقبت چندانی نسبت به پرداختاش نشان نمیدهد، شخصیت پدر آلیسون است. آلیسون تنها یادگاری پدرش یعنی ساعت رولکسی را که همیشه در دست دارد، میفروشد تا برای ترک اعتیاد به مرکز بازپروری برود؛ همان پدری که در کودکی رهایش کرده است. فروختن ساعت پدر برای شروع یک زندگی دوباره، ایدهای درماتیک است اما پیرنگ نشان چندانی از این اتفاق را در دیگر سکانسها نمایان نمیکند. اگر آلیسون بواسطهی از دست دادن رولکس به زندگی بازمیگردد، او نیازمند نمایش ترومایی از دوران کودکی خودش است اما این کارکتر نهتنها گلهای از پدرش ندارد بلکه او را با خاطرهای هیجانانگیز از شنا و استخر نیز به یاد میآورد. درواقع نقش پدر آلیسون در این پیرنگ باید پررنگتر از این حرفها خودش را نشان میداد.
علت نابسامانی روابط میان کارکترها را میتوان، در پرداخت بهمریختهشان جستوجو کرد. آلیسون با اینکه قهرمان این قصه است اما جز ارائهی یکسری ویژگیهای ملودرام چیز دیگری برای ارائه ندارد. نمیتوان متوجه شد که او دقیقا بهدنبال چهچیزی است؟ آیا میخواهد آدم خوبی باشد؟ رستگاری برایش مهم است یا فراموش کردن آن تصادف مرگبار؟ تنها چیزی که ما از این کارکتر دستگیرمان میشود، حالات روحی بد اوست، شرایطی که حتی بهدرستی نیز پرداخت نمیشود. فیلمساز نه میتواند استیصال و بیچارگی او را بهتصویر بکشد و نه میتواند برایش یک جهانبینی خاص را ترسیم کند. درواقع همهی کارکترهای فیلم دچار چنین استیصالی هستند، نه میشود شناختشان و نه میتوان به نوع دیدگاهی که نسبت به این فروپاشی دارند، دسترسی پیدا کرد.
A Good Person، نمیداند بهدنبال چهچیزی است، کارکترهایش چه میخواهند و این جهان فروپاشیده چه لحنی را باید براساس دنیای کارکترهایش خلق کند؟
عدم پرداخت شخصیتها و روابط بین آنها روایت را بهسمت یک شلختگی میکشاند. فیلم پر از ایدههای درهم است از درونمایههای رستگاری، گناه، خانواده، عقدهی پدر و مسئولیتپذیری گرفته تا اعتیاد. A Good Person، نمیداند بهدنبال چهچیزی است، کارکترهایش چه میخواهند و این جهان فروپاشیده چه لحنی را باید براساس دنیای کارکترهایش خلق کند. آلیسون در نقطهای است که نه حمایت مادرش را دارد و نه کسی حاضر است دلسوزانه او را کمک کند و مراقباش باشد. این شخصیت در پیرنگی سرگردان، میچرخد، دارو مصرف میکند و در آخر کار شبیه همهی قصههای هپیاِند دوباره به عشقاش میرسد.
میداند