داستانهای ناگفته جانی آیو: ۷ آهنگی که زندگی طراح افسانهای اپل را شکل دادند

داستانهای ناگفته جانی آیو: ۷ آهنگی که زندگی طراح افسانهای اپل را شکل دادند
سر جانی آیو، مدیر ارشد طراحی سابق اپل و مغز متفکر توسعهی دستگاههایی که نمیتوان زندگی امروزی را بدون آنها تصور کرد، در پادکست «زندگی در هفت آهنگ» حاضر شد تا داستانهای ناگفتهای دربارهی زندگی خود و آهنگهایی که به او در پیمودن این مسیر کمک کردهاند، به اشتراک بگذارد. جانی آیو در سن ۲۵ سالگی به اپل پیوست و همراهبا استیو جابز، چندین دهه از زندگیاش را به تبدیل شرکتی که نفسهای آخر را میکشید به غول فناوری موفق امروزی سپری کرد. پیشنهاد میکنم این گفتوگوی خواندنی را از دست ندهید؛ اگر هم کنجکاو هستید با سلیقهی موسیقایی جانی آیو آشنا شوید، ۷ آهنگی که بر زندگی او تاثیر گذاشتهاند، عبارتاند از:De Do Do Do, De Da Da Da – The PoliceMain Theme / Carter Takes a Train– Roy BuddPapa Was a Rollin’ Stone –The TemptationsDon’t You (Forget About Me) – Simple MindsDefine Dancing – Thomas Newman40 – U2This Is The Day – Ivyمن اینجا نشستهام با یک کامپیوتر روی مچم، یک گوشی در دست و یک لپتاپ روبهرویم… دنیا بهمعنی واقعی کلمه در سر انگشتانم است. این چیزی است که در کودکی اصلاً نمیتوانستم تصورش کنم. اما با توجه به اینکه تو در ساختن این رویا نقش داشتی، آیا خودت زمانی چنین چیزی را تصور میکردی؟در کودکی نه. البته من رویاهای زیادی در سر داشتم و از اینکه با خودم خلوت کنم و در دنیای خیالیام بازی کنم، لذت میبردم. واقعا هیچ محدودیتی برای رویاپردازی من وجود نداشت. این زیبایی دوران کودکی است. اینکه تااینحد کنجکاو هستید، از یادگیری و کشف تااینحد لذت میبرید و این موضوع از اینکه حق با شما باشد، بسیار بسیار مهمتر است.دوران کودکیات چطور بود؟من خیلی خجالتی بودم و زمان زیادی را در خلوت خودم رویاپردازی میکردم. بهشدت کنجکاو بودم که مطمئنم برای افراد دوروبرم، بهخصوص پدرومادرم، گاهیاوقات آزاردهنده بود؛ بهایندلیل که یکی از راههایی که سعی میکردم با جهان ارتباط برقرار کنم و آن را درک کنم این بود که آن را تکهتکه میکردم. واقعا مجذوب این بودم که ببینم درون وسایل مختلف چه میگذرد.محصولات اپل جهان را متحول کردند و با وضعیت موجود گلاویز شدند. آیا تو هم در کودکی روحیهی سرکشی داشتی و مثلا سعی میکردی با وضعیت موجود گلاویز شوی؟سرکش نبودم، اما نامتعارف بودمسرکش نبودم، چون سرکشی بهاین معنا است که بیتوجه به جایی که هستی با اندیشههای غالب مبارزه کنی. شاید بهتر است بگویم که نامتعارف بودم، چون هیچوقت علاقهای به خرابکردن چیزی نداشتهام. هیچوقت هدفم اختلال نبوده است. اگر نتیجهی کاری که من بخشی از آن بودهام، بهخاطر جدیدتر و بهتر بودن در وضعیت موجود اختلال ایجاد کند، حس خوبی دارد؛ اما صرفا ایدهی خرابکردن چیزی بهخاطر عصبانیت و سرکشی اصلا با شخصیت من سازگاری ندارد. فکر میکنم بهخاطر خجالتی و تنها بودنم، دنبال تایید و موافقت دیگران نبودم تا باور کنم کار درستی انجام میدهم. بنابراین از این نظر ممکن بود با ایدههای مرسوم بهشدت مخالف بهنظر برسم. تنهایی هم برایم نگرانکننده نبود؛ خیلی طبیعی بود.
مجله خبری بیکینگ